شعر در مورد زاهدان ، شعر کوتاه و زیبا در مورد شهدای تروریستی زاهدان
شعر در مورد زاهدان
شعر در مورد زاهدان ، شعر کوتاه و زیبا در
مورد شهدای تروریستی زاهدان همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که
حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد زاهدان
بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او میگشاید … او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خنده ما زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
ماییم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم
ماییم … ما که جامه تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
آن آتشی که در دل ما شعله
میکشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ‚ ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او میگشاید … او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خنده ما زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
ماییم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم
ماییم … ما که جامه تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
آن آتشی که در دل ما شعله
میکشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ‚ ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
بیشتر بخوانید : شعر در مورد دریا ، و ساحل و کشتی و عشق و آرامش از سهراب و سعدی
شعری در مورد زاهدان
زاهدان شکل نقاشی های بچه هاست
آسمون صاف قد بلند کوه ها که پشت هم دست حلقه کرده اند
دور شهر آبی و سفید و قهوه ای یال آسمون ماه مهربون
دست های پینه بسته ی زنای دور مردای بلور آفتاب زور
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر کوتاه در مورد زاهدان
مولا ی من ؛ زاهدان منتظر روزیند که که زهد و تقوای مهدوی ، عالم گیر شود ؛
و عابدان در انتظار ساعتی که به همراه مسیح ، نمازی به امامتِ ولایت اقامه کنند ؛
و عارفان چشم به راه جمعه ای که مست از ظهور تو ، از شراب حضورت ، جامها بزنند.
آقای من ؛ چه ندبه ای هایی(ندبه خوان هایی) که هنوز ترنم ” متی ترانا و نراک ” شان به گوش میرسد …
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر زاهدان
زاهدان شکل چار خط زندگی آب و آفتاب و باد و خاک
چشم های تپه هاش پاک !
رود های تشنه ی بلند کولیای رقص ، گیس ها کمند …
باد زوزه می کشه :
ب…خون … آفتاب مغربش نشسته
به خون صبح اون :
مشرقی ترین خروس خون !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری زیبا در مورد زاهدان
شادم که در شرار تو میسوزم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو
در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست
شبها چو در کناره نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گویی
از موجهای خسته به گوش آید
شب لحظه ای به ساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه خود بنگر
تا
روح بی قرار مرا بینی
من با لبان سرد نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحراها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر میکشم به پهنه دریاها
شادم که همچو شاخه خشکی باز
در
شعله های قهر تو میسوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو میسوزم
در دل چگونه یاد تو میمیرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیز است
کو را هزار جلوه رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند
اما من آن شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو میرویم
شبها ترا بگوشه تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم
شادم که در خیال تو میگریم
شادم که بعد وصل تو باز اینسان
در عشق بی زوال تو می گریم
پنداشتی که چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو
در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست
شبها چو در کناره نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گویی
از موجهای خسته به گوش آید
شب لحظه ای به ساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه خود بنگر
تا
روح بی قرار مرا بینی
من با لبان سرد نسیم صبح
سر میکنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحراها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر میکشم به پهنه دریاها
شادم که همچو شاخه خشکی باز
در
شعله های قهر تو میسوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو میسوزم
در دل چگونه یاد تو میمیرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیز است
کو را هزار جلوه رنگین است
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند
اما من آن شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو میرویم
شبها ترا بگوشه تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم
بیشتر بخوانید : شعر در مورد ثروت ، اندوزی و عشق و ثروتمند و فقیر + ثروت واقعی
شعر در مورد شهدای تروریستی زاهدان
شال زاهدان
سپید ، سرخ ، سبز
یل ترین سرزمین من
بسبز !
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره زاهدان
بنام خدا
[شیران روز زاهدان شب]
[شیران روز زاهدان شب]
ای خط شکنانِ دلشکسته
خستگی مقابلِ تو خستــه
خستگی مقابلِ تو خستــه
ای فدائیانِ دین و میهــن
از جهادتان وطن در ایمــن
از جهادتان وطن در ایمــن
تا کرخهٔ نور میخروشــــد
خون اَحمَرت همیشه جوشد
خون اَحمَرت همیشه جوشد
شد شعارتان الله اَکبــــر
بر بازویتان بوسهٔ رَهبـــر
بر بازویتان بوسهٔ رَهبـــر
هر کجایِ این دیارِ گلگـون
زیبا گُلی فِتاده دَر خــــون
زیبا گُلی فِتاده دَر خــــون
ای بُلبل شیدایِ خُوش آواز
وی کبوترانِ عشقِ پـَـرواز
وی کبوترانِ عشقِ پـَـرواز
ای دلاوران عرصهٔ جَنــگ
در مقابلِ دُشمن دلسَنــگ
در مقابلِ دُشمن دلسَنــگ
در خلوت یار نهاده اید گـام
از لَعلِ لَبش گرفته اید کـام
از لَعلِ لَبش گرفته اید کـام
من [حبیبمُ ] خدمت گـذارم
وصفِ عشقتان را مینگارم
وصفِ عشقتان را مینگارم
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درباره زاهدان
زاهدان
دفتر سفید خاک خورده ی
دل شماست
زاهدان رنگی
از خواب های بچه هاست ؛
بیشتر بخوانید : شعر در مورد ثانیه ها ، و گذر ثانیه ها و دقیقه های زندگی و انتظار
شعر درباره شهدای تروریستی زاهدان
ای خدا من بی گناهم مثل دریا در سحرگـاه
تا به کی صبر و شکیبایی کنم با عمر کوتـــــــــاه
مرگ من کی می رسد تا پر کشم زین حبس خاکی
زین ریاکــــــاران رســـوای سیـــه دامــــان گمـــراه
داورا من بی گناهم با نگـــــاهی مست و رســــــــوا
من ازین نامردمـــــان رنجیده ام زین درد جانــــــکاه
با زبان بی زبانی گفـــت رســــــــــوای خـــــــــرابی
طعنه می بارد نگاهاشان چو هر دم گاه و بیــــــگاه
من به این افسانه، وین دنیای زیبایش خوشم لیـــک
از ریـای زاهــــــدان و جاهـــــلان استــغـــفــراللـــه
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر درباره ی شهر زاهدان
سیستان، دارم دلی زار و فگار
گفتنی از زخمهای بی شمار
تا بداند نسل روز سیستان
کز چه رو از سنگ هم آید فغان
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زاهدان
چون به زاهدان بگذری ای باد سـحر
به پیش یـــارم پیـــغام دوستی ام ببر
بازگوی ازاین دل تنگم ودلداری اش
تو میدانی چه دلتنگم بعد از آن سفر
شباهنگام که یادت به خاطر می دهم
همه خاطراتم می شود یک صد خطر
بی تو جانم به جانان تسلیم می شود
تو خود میدانی که هستی جان وجگر
رشــید خوب من ای رفیق دلـــــبری
لحظه هایم خسته اند به دوران قـجر
بوسه بر پیشانی اش زن،ایا باد خنک
چـنین به دنــیا ندارم، من یار دگــــر
دست من به دستانش،بُوَد پیوند دوست
قـــلم هزاران بار بشکند، گردد شجر
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد زاهدان
سیستان ای سرزمین گوهرافشان خدا
قلب هامونت پر از امواج ایمان خدا
زادگاه آفتابی و طلوع سوشیانت
خنده های گرم جوشانت غزل خوان خدا
بیشتر بخوانید : شعر در مورد خودم ، را دوست دارم و خودمراقبتی و تولد و مرگ خودم
شعر کوتاه در مورد زاهدان
پیغام زاهدان را کمد بلای توبه
با آن جمال و خوبی آخر چه جای توبه
هم زهد برشکسته هم توبه توبه کرده
چون هست عاشقان را کاری ورای توبه
چون از جهان رمیدی در نور جان رسیدی
چون شمع سر بریدی بشکن تو پای توبه
شرط است بیقراری با آهوی تتاری
ترک خطا چو آمد ای بس خطای توبه
در صید چون درآید بس جان که او رباید
یک تیر غمزه او صد خونبهای توبه
چون هر سحر خیالش بر عاشقان بتازد
گرد غبار اسبش صد توتیای توبه
از باده لب او مخمور گشته جانها
و آن چشم پرخمارش داده سزای توبه
تا باغ عاشقان را سرسبز و تازه کردی
حسنت خراب کرده بام و سرای توبه
ای توبه برگشاده بیشمس حق تبریز
روزی که ره نماید ای وای وای توبه
مولانا
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد شهر زاهدان
گر مرا اعدام و تیرباران کنی
لاشه ام را تکه و ویران کنی
تکه هایش را سپس پنهان کنی
باز گویم من بلوچ هستم بلوچ
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری زیبا در مورد زاهدان
گر که آواره زبلوچستانم کنی
درد غربت را تو بر جانم کنی
نان من عشق است تو بی نانم کنی
باز گویم من بلوچ هستم بلوچ
گر ز می نوشی تو ناکامم کنی
جای می زهری تو در کامم کنی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر در مورد زاهدان
تیغ داغی بر تن زارم کنی
همچو حلاجی تو بر دارم کنی
باز گویم من بلوچ هستم بلوچ
گر که از تاریخ مرا پاکم کنی
در بدر در بین افلاکم کنی
زیر آوار ستم خاکم کنی
باز گویم من بلوچ هستم بلوچ
بیشتر بخوانید : شعر در مورد ثمین + شعر و آهنگ در مورد اسم ثمین
شعر در مورد شهدای تروریستی زاهدان
الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید
همه مستند در پندار یک هشیار بنمایید
ز دعوی هیچ نگشاید اگر مردید اندر دین
چنان کز اندرون هستید در بازار بنمایید
هزاران مرد دعوی دار بنماییم از مسجد
شما یک مرد معنیدار از خمار بنمایید
من اندر یک زمان صد مست از خمار بنمودم
شما مستی اگر دارید از اسرار بنمایید
خرابی را که دعوی اناالحق کرد از مستی
به هر آدینه صد خونی به زیر دار بنمایید
اگر صد خون بود ما را نخواهیم آن ز کس هرگز
اگر این را جوابی هست بی انکار بنمایید
خراباتی است پر رندان دعوی دار دردی کش
میان خود چنین یک رند دعویدار بنمایید
من این رندان مفلس را همه عاشق همی بینم
شما یک عاشق صادق چنین بیدار بنمایید
به زیر خرقهی تزویر زنار مغان تا کی
ز زیر خرقه گر مردید آن زنار بنمایید
چو عیاران بی جامه میان جمع درویشان
درین وادی بی پایان یکی عیار بنمایید
ز نام و ننگ و زرق و فن نخیزد جز نگونساری
یکن بی زرق و فن خود را قلندروار بنمایید
کنون چون توبه کردم من ز بد نامی و بد کاری
مرا گر دست آن دارید روی کار بنمایید
مرا در وادی حیرت چرا دارید سرگردان
مرا یک تن ز چندین خلق گو یکبار بنمایید
شما عمری درین وادی به تک رفتید روز و شب
ز گرد کوی او آخر مرا آثار بنمایید
چه گویم جمله را در پیش راهی بس خطرناک است
دلی از هیبت این راه بیتیمار بنمایید
چنین بی آلت و بی دل قدم نتوان زدن در ره
اگر مردان این راهید دستافزار بنمایید
به رنج آید چنان گنجی به دست و خود که یابد
آن وگر هستید از یابندگان دیار بنمایید
درین ره با دلی پر خون به صد حیرت فروماندم
درین اندیشه یک سرگشته چون عطار بنمایید
عطار
Comments
Post a Comment